من هم مانند دیگران
برای خود رویایی داشتم
که عاقبت...
هیچ تعبیری نیافت
از این روست که
حالا بی توجه
با پاهایی میخکوب بر زمین
سر جایم باقی می مانم
به آسمان می نگرم
لباس هایم را پیرامون بدنم
و سنگینی پیکرم را
به روی کفش هایم
و همچنین لبه های کلاهم را به دور سر
حس می کنم
هوا از بینی ام وارد و خارج می شود
و تصمیم می گیرم که دیگر
رویایی نپرورانم.

+ نوشته شده در دوشنبه بیست و سوم بهمن ۱۳۹۱ ساعت 23:2 توسط هیچکس...
|
سلام به وبلاگ من خوش امدید...امیدوارم که از مطالبی که دراین وبلاگ براتون گذاشتم خوشتون بیاد..