هو المصور


نقش میزنم تو را هر روز در هر آینه ای که روزی خواهد شکست و به ازدیاد

و تکثر یاد و نام و نقش بی بدیلت مشغولم .نقش نقاشی که احساس خلق میکند...

شکوفا خواهد شد هر روز شکوه بودنت و مست خواهم شد هر دم از نوشیدن

یادت در خالی ترین ساغر خیالم ...

قبول دارم شاید بگویند تو افسانه ای و من دیوانه ام اما بگذار این عاقلان دور اندیش

از نزدیکی های ما دور شوند .بگذار آینده از آن خود کنند و دست از سر حال و حالمان

بر دارند ...

من میمانم و یک دنیا آینه که روزی بغضشان خواهد شکست و تو هر روز زیاده میشوی

هر روز زاده میشوی هر روز روزگاری با خود به همراه خواهی آورد ...

کاش همه شیشه ها آینه تو بودند ...حتی شیشه نور گیرها , یقین دارم تو که باشی

حاجت به هیچ خورشیدی نخواهد بود ...من به تو ایمان آورده ام ...



*آهای رهگذر زود از اینجا بگذر حال ما خوب است بخدا باور کن ...